گوناگون

به روش محب اهری با سرطان بجنگیم

mohebe ahari به روش محب اهری با سرطان بجنگیم

حسین محب‌اهری، هنرمند سینما و تلویزیون، ۴۰ سال از زندگی‌اش را صرف  هنر و شغل بازیگری کرد تا کنون که بیش از ۱۳۰ اثر سینمایی، تلویزیونی و تئاتر در کارنامه هنری او به یادگار مانده است. او نوروز ۹۳ بعد از یک مبارزه دوباره با سرطان لنف با سریال خوب، بد، زشت به تلویزیون آمد و دوباره مهمان خانه‌های مردم شد. محب‌اهری در ماه‌های پایانی سال ۹۲ برای سومین‌بار توانست با سرطان مبارزه کند و آن را شکست دهد. شاید او در ازای بیماری، خیلی چیزها را از دست داده باشد اما یک چیز مهم به‌دست آورده که به قول خودش به همه چیز می‌ارزد، محب‌اهری این روزها «امید» دارد و همین «امید» است که او را بیشتر از هر زمان دیگری به زندگی پیوند می‌زند. او در این صفحه، رازهای پیروز شدنش در جنگ سه باره با سرطان را با شما در میان می‌گذارد.

۷۹، سال جنگ بود

سال ۷۹ از نظر جسمی با مشکلاتی روبه‌رو شدم. آب دهانم تلخ بود، حالت ضعف و تهوع داشتم و به شدت عرق می‌کردم. برای اینکه متوجه علت شوم راهی بیمارستان شدم. پزشکان تشخیص دادند مشکل عفونت دارم و با تجویز آنتی‌بیوتیک‌ها سعی کردند مرا درمان کنند. مشکلاتم ادامه داشت و به پزشکان زیادی مراجعه کردم. در نهایت مشخص شد سرطان دارم.

اولین باری که متوجه بیماری‌ام شدم، شوکه بودم چون اولین بارها همیشه برای آدم متفاوت و سخت است. من آن زمان از بیماری‌ام شناختی نداشتم و همین مسئله را سخت‌تر می‌کرد؛ حالا شناخت نداشتن یک طرف قضیه بود و نپذیرفتن این بیماری طرف دیگر. برایم خیلی دشوار بود قبول کنم به سرطان مبتلا شده‌ام اما دفعه دوم و دفعه سوم که سرطان سراغم آمد همه‌چیز راحت‌تر بود. من بیماری‌ام را پذیرفته بودم و می‌دانستم چطور باید با آن برخورد کنم. نخستین باری که با سرطان روبه‌رو شدم مثل کسی بودم که در تاریکی است و هیچ شناختی از اطرافش ندارد اما این بار در روشنایی بودم، بیماری‌ام را می‌شناختم و همه اینها پذیرفتن بیماری را برای من راحت‌تر کرده بود.

یاد گرفتم زندگی کنم

در روزهایی که به بیماری مبتلا بودم و در جنگ سه‌باره‌ای که با سرطان داشتم. حساسیتم نسبت به آدم‌ها و برخوردی که باید با آنها داشته باشم بیشتر شده است. حواسم هست کسی را از خودم نرنجانم و حواسم به رفتارهایم و گفتارم باشد. من این روزها حتی به آبی که از گلویم پایین می‌رود هم فکر می‌کنم، آب دیگر برای من مفهوم رفع تشنگی ندارد و بیشتر زندگی است.

چند ماه قبل شیمی‌درمانی‌ام تمام شد. وقتی به پزشک مراجعه کردم به لطف خدا از نتایج آزمایش‌هایم راضی بود و انگار قرار است مدتی را بدون ماجرا زندگی کنم. تنها مشکلی که دارم وجود چند سنگ‌ریزه داخل کیسه صفراست که در بیماری اصلی من هیچ نقشی ندارد و امیدوارم این مشکل هم به زودی حل شود. بعد از پشت سر گذاشتن بیماری سرطان سختی و درد برای من دیگر مثل گذشته نیست و سعی‌ام بر این است که همه‌چیز را تحمل کنم.

اگر سرطان برگردد، دوباره می‌جنگم

اگر سرطان بخواهد دوباره سراغم بیاید من هم دوباره شروع می‌کنم به مبارزه کردن برای زندگی و با آن می‌جنگم تا شکستش دهم. سعی می‌کنم از لحظات سالم بودن خودم لذت ببرم. همیشه به این شکل بوده و سعی کردم این رویه را دنبال کنم که با مسیر بیماری‌ام همراه شوم تا بتوانم بر بیماری غلبه کنم و آن را پشت سر بگذارم. مطمئن هستم اگر این‌بار هم به من بگویند بیماری به زندگی‌ام برگشته است،‌ هیچ چیز عجیبی در من رخ نمی‌دهد و می‌توانم به زندگی‌ام ادامه دهم و تمام کارهایی که قبلا انجام داده‌ام را تکرار کنم.

مسئولیت‌پذیری؛ رمز موفقیت من

اگر همین الان بخواهم به یک بیمار مبتلا به سرطان کمک کنم و همراهش باشم و از تجربیاتم در این زمینه برایش بگویم، به عنوان اولین قدم به او یادآوری کنم چه مسئولیت‌هایی را برعهده دارد؛ اینکه مثلا پدر یا مادر یک خانواده است، اینکه در جایگاه اجتماعی خودش مسئولیت‌هایی دارد که کسی به‌جز او از عهده‌اش برنمی‌آید و همین مسئولیت‌پذیری می‌تواند به اندازه کافی به آدم‌ها برای مبارزه با بیماری و مشکلات‌شان انگیزه بدهد و دوم اینکه به یادش می‌آورم زندگی چقدر مهم است و باید از زنده بودن و سالم بودن کمال لذت را برد. آدم‌ها گاهی در جریان زندگی فراموش می‌کنند زندگی چقدر مهم است که باید این مسئله را هم یادآوری کرد.

از بیماری هیولا نسازید

خانواده و دوستان در این بین باید سعی کنند وقتی با بیمار روبه‌رو می‌شوند معمولی برخورد کنند، طوری رفتار نکنند که او یادش بیاید چقدر بیمار است، چقدر دشواری پیش رو دارد و به چه بیماری سختی دچار شده است و هر لحظه ضعیف‌تر می‌شود. گاهی اوقات این نگرش‌های منفی و ترحم‌آمیز زندگی فرد بیمار را با مشکل جدی روبه‌رو می‌کند. خانواده‌ها باید بدانند همه آدم‌ها یک روز به‌دنیا می‌آیند و یک روز هم به دلایل مختلف از این دنیا می‌روند و با زندگی خداحافظی می‌کنند. یکی با تصادف، دیگری با کهولت سن، یکی هم ممکن است بیمار شود و از دنیا برود، نباید به بیمار یادآوری کرد که بیمار است، تنها کاری که می‌شود انجام داد دادن یک امید پررنگ برای زندگی است.

موفق شدم چون عاشق زندگی بودم

من سه‌بار با سرطان جنگیدم و سه‌بار آن را پشت سر گذاشتم. اگر من زندگی را دوست نداشتم هرگز موفق نمی‌شدم پشت این بیماری را به خاک بمالم. من اگر یادم نبود در زندگی چه مسئولیت‌هایی دارم، قطعا با مشکل روبه‌رو بودم و روزهای سخت‌تری را می‌گذراندم. اگر روحیه‌ای که خانواده به من می‌داد در کار نبود شاید نمی‌توانستم اینقدر سریع بیماری‌ام را با این همه مشکلات دارویی، اقتصادی و مالی پشت سر بگذارم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا