به گزارش میهن پست – تا به امروز گزارش هایی مبنی بر گوشه نشینی تعداد انگشت شماری از ایرانی ها در کوه ها در رسانه ها منتشر شده است .
۲۲ سال است که علی اکبر مرد مردم گریز اسفراینی، با دوری از دیگران تنها زندگی کردن در دامنه کوه شاه جهان را برگزیده، حکایت ۲۲ سال زندگی به شیوه نخستین به دور از هر گونه امکانات و بهداشت؛ قصه غم انگیز مردی است که می گویند مشکل روانی اجتماع گریزی دارد و کسی به دادش نمی رسد.
به نقل از مهر، وقتی از دوستی شنیدم فردی در اسفراین ۲۲ سال است که از اجتماع روی گردانده و کوه نشینی پیشه کرده؛ ابتدا باورم نمی شد مگر می شود در دنیایی که ارتباطات و زندگی اجتماعی تا این اندازه پیشرفت کرده؛ انسانی ۲۲ سال به دور از اجتماع و امکانات به تنهایی زندگی کند؟ آن هم نه در سرزمینی دورافتاده و بدوی؛ بلکه در روستای نوده بخش بام شهرستان اسفراین؛ روستایی که باغ های سرسبز بادام و ویلاهای زیبای آن حکایت از زیست مردمانی دارد که چندان هم روزگارشان بد نیست.
سرباز فراری یا بیماری روانی؟
از اسفراین که به سمت سبزوار می روی حدودا در ۱۵ کیلومتری این مسیر در سمت چپ جاده، دوراهی بام قرار دارد؛ مسیر فرعی را ۴۰ کیلومتر که بروی به باغ های سرسبز بادام و روستای نوده می رسی؛ جاده آسفالته، تک و توک خانه های نوساز و ویلایی، استخر و آب نمای زیبای وسط روستا و در کنار آن مردان و زنانی که هر کدام سوار بر چهارپایی به سوی مزارع خود می روند همه حکایت از زندگی روستایی مرسومی دارد که اندک اندک از شیوه سنتی خارج می شود.
وارد نوده که می شوم دهیار در کنار استخر وسط روستا منتظرم ایستاده، تعارف می کند که به خانه اش برویم و نفسی تازه کنیم اما مقصد من جای دیگری است؛ ما باید به سمت دامنه کوه شاه جهان برویم؛ جایی که ۲۲ سال است خانه علی اکبر شده؛ مردی که از ابتدای جوانی دوری از آدمیان گزیده و همنشین باد و باران شده است.
پس از طی کردن مسیری چند کیلومتری در جاده ای کوهستانی که از میان باغ های دیم بادام می گذرد؛ علی مومنی، دهیار روستای نوده می گوید که دیگر امکان حرکت با خودرو نیست و باید با پای پیاده به دیدار علی اکبر برویم.
حدودا دو کیلومتری پیاده به سمت دامنه کوه شاه جهان می رویم، در این مسیر دهیار از من می خواهد که به دلیل شرایط خاص علی اکبر اجازه دهیم ابتدا خودش با وی صحبت کرده و او را مجاب کند که با من هم کلام شود وگرنه امکان دارد با دیدن افراد غریبه فراری شود.
او می گوید: اگر چه برخی از اهالی روستا معتقدند علی اکبر در ابتدای جوانی با هدف گریز از خدمت سربازی از روستا بیرون آمد و کوه نشین شد اما در واقع این اقدام علی اکبر به دلیل نوعی بیماری روانی است که برخی دیگر از اعضای خانواده او نیز به آن دچار هستند.
به گفته مومنی یک برادر علی اکبر چند سال پیش به دلیل قتل پدرخانم خود قصاص شد و برادر دیگر وی هم بیماری روانی داشت و زمانی که او را به تیمارستان بردند؛ از آن جا فراری شد و خود را از بالای کوهی به پایین پرت کرد و مرد.
دهیار روستا اما معتقد است علی اکبر انسان بی آزاری است و فقط دوست دارد که تنها باشد، می گوید در این سال ها آزار علی اکبر به هیچ کس نرسیده، اگر چه کسی هم سراغ او را نمی گیرد و تنها خواهر وی هر هفته یک بار مقداری نان و آذوقه برای او به کوه می برد.
مومنی اضافه می کند که ۲۲ سال است علی اکبر رنگ حمام به خود ندیده و چند بار هم که جوانان روستا خواسته اند او را به زور به حمام ببرند از این که مبادا علی اکبر بلایی بر سر خودش بیاورد ترسیده اند و قید استحمام اجباری را زده اند.
تنهایی؛ تنها خواسته علی اکبر
به محل زندگی علی اکبر می رسیم؛ دخمه هایی که در دامنه کوه شاه جهان کنده شده؛ خانه مردی شده اند که ۲۲ سال است به دور از مردم زمستان و تابستان را در آنها سپری می کند؛ اما اکنون از خود علی اکبر خبری نیست دهیار صدایش می زند و اندکی بعد از زیر درختی بیرون می آید.
مردی به غایت چرکین و حدود چهل ساله کمی پایین تر از ما ایستاده اما گویی ما را نمی بیند و یا برایش اهمیتی نداریم، دهیار با زبان ترکی که گویش اهالی روستای نوده است؛ به او می گوید کوهنورد هستیم و از وی اندکی آب می خواهیم اما علی اکبر با سخنانی نامفهوم اشاراتی به سوی کوه می کند که ما متوجه منظور او نمی شویم به نظر می رسد ۲۲ سال هم کلام نبودن با مردم بر روی قوه ناطق او تاثیر گذاشته است.
به آرامی نزدیکش می شویم؛ دهیار روستا به او سیگار تعارف می کند؛ با دیدن سیگار اندکی نرم می شود؛ پیش تر دهیار روستا گفته بود که علی اکبر با سیگار میانه اش بد نیست و اگر پیدا کند؛ می کشد اگر چه سیگاری نیست.
سیگار را می گیرد اما کبریت نداریم؛ به اصرار ما از داخل کومه اش کبریتی می آورد و سیگار را آتش می زند در همان حال از ما می خواهد که برویم و نشانی چشمه آب در دامنه کوه شاه جهان را هم به ما می دهد؛ اکنون که نزدیکش ایستاده ایم می شود به سختی منظور کلماتش را فهمید.
من دوست دارم اندکی بیشتر با علی اکبر صحبت کنم، از درد و خواسته اش بپرسم اما به نظر می رسد علی اکبر تنها خواسته ای که دارد این است که برویم و تنهایش بگذاریم.
به گویش محلی از او می خواهم به ما اندکی آب بدهد قصدم این است که سر صحبت را باز کنم اما او بی رغبت است و اشاره می کند که خودمان از داخل کومه اش آب برداریم اما سرانجام به اصرار من بلند می شود و یک قوطی حلبی را پر از آبی کثیف کرده و به من می دهد.
علی اکبر از ما می خواهد از پیشش برویم و بگذاریم تنها باشد و خودش هم از ما فاصله می گیرد؛ مانده ایم برای او چه کاری بکنیم؛ اصلا چه کاری می توانیم بکنیم؟ آیا باید این وضعیتی که او مطلوبش می داند ادامه داشته باشد؟
مستمری اندک بهزیستی و دیگر هیچ
در راه بازگشت از محل زندگی علی اکبر از دهیار روستا می خواهم که به نزد خواهر علی اکبر برویم؛ فردی که در این سال ها تنها حامی علی اکبر بوده و هفته ای یک بار برای او آذوقه می برد.
در طول مسیر علی مومنی، دهیار روستا اظهار می کند که علی اکبر، بیماری اش قابل درمان است اگر کسی به دادش برسد، می گوید انسان بی آزاری است اما مردم هر چه قدر تلاش کرده اند تا او را به داخل روستا بیاورند نپذیرفته است.
وی می افزاید: حتی مردم قصد داشتند برای او در داخل روستا خانه ای بسازند اما مردم گریزی علی اکبر مانع از این کار می شد و اندک اندک نیز مردم به او و تنهایی خودخواسته اش عادت کردند و دیگر کمتر سراغی از وی گرفتند.
از دهیار روستا در مورد حمایت سازمان های مرتبط نظیر بهزیستی از علی اکبر می پرسم می گوید: علی اکبر تحت پوشش بهزیستی خراسان شمالی است و ماهیانه مبلغ اندکی نیز از سوی این نهاد پرداخت می شود که خواهر علی اکبر با استفاده از همین مبلغ برای او مواد خوراکی خریداری می کند.
اما مومنی از بهزیستی انتظار دارد که بیش از ارائه مستمری به فکر علی اکبر باشند، از مسئولان بهزیستی خراسان شمالی می خواهد که کارشناسان و روانشناسان خود را برای درمان علی اکبر اعزام کرده و حداقل کاری بکنند که او به زندگی در میان مردم رضایت دهد.
دهیار روستا می گوید هر جا مراجعه کرده ایم گفته اند باید بیمار(علی اکبر) را به آن جا ببریم تا بررسی و آزمایش شود اما مگر می شود چنین فردی که حاضر نیست حتی به میان مردم روستای خودش برود را به شهر برد و از این اداره به آن اداره چرخاند.
خواهر علی اکبر اما آن چنان مایل به گفتگو نیست به نظر می رسد احساس شرمندگی می کند، می گوید که به خاطر برادرش مجرد مانده و از درآمد قالیبافی خرج علی اکبر را در می آورد.
از ما می خواهد که اگر می توانیم برای علی اکبر کاری بکنیم که درمان شود و به روستا بازگردد تا سایه بالای سرش باشد، می گوید خسته شده از این که هر هفته تنها و با پای پیاده چندین کیلومتر راه کوهستانی را برای رساندن غذا به علی اکبر طی کند، می گوید معلوم نیست او برادرم و سایه بالای سرم هست یا من باید برای او هم خواهر، هم مادر و هم برادر و پدر باشم.
اشکریزان از ما روی می گرداند و می رود؛ گویی میل به تنهایی علی اکبر اندک اندک بر روی او نیز تأثیر گذاشته است.
دلا خو کن به تنهایی …
به نظر می رسد کار من در روستای نوده به پایان رسیده، دهیار روستا می خواهد اندکی بیشتر بمانم و به سراغ دیدنی های اطراف برویم اما احساس می کنم الان اندکی دوری از مردم و خزیدن به درون غار تنهایی بیش از همه آرامش بخش باشد، سوار خودرو می شوم و به سوی خارج روستا حرکت می کنم؛ روستای نوده و ۲۲ سال تنهایی علی اکبر را پشت سر می گذارم شاید بار دیگر که پا به درون این روستای زیبا بگذارم علی اکبر را در حالی که بر روی صندلی اطراف استخر وسط روستا نشسته؛ ببینم، شاید بشود آن زمان چند کلامی بیشتر راجع به لذت تنهایی و دوری از آدمیان با او صحبت کنم.