قلم به دست میگیرم تا از سقای بیدست بنویسم!
کسی که آسمان از تماشای عروج بالهای شکستهاش مبهوت مانده است.
قلم به دست میگیرم تا در مکتب عشق از آخر ادب و وفا بنویسم، “خودت نیز مدد کن که قلم در کف من هم چو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است”.
آه ای شیرمرد بیشه عشق من ناتوانم و تو همچنان سربلند مدد کن تا بتوانم قلمم را به حرکت درآورم و در وصفت که روی ادب و مردانگی و حمیت را سفید کردهای بنویسم.
ماه بنیهاشم به راستی آمدی تا برادری را امضا، وفا را شرح، ایثار را الگو، شجاعت را تفسیر و دلاوری را معنا کنی.
عباس عموی عشق و وفا براستی آمدی دست دادی و دست از فرزند فاطمه برنداشتی، چشم دادی و چشم بر خوان اهریمن ندوختی، از علی باید چنین فرزندی که همچو گل پر پر شود تا نشود خار عشق، ای بنازم بر چنین آزادمردی که از شرف گوی سبقت برده، آفرین بر همت مردانهات که چون علی(ع) صدها گره باز میکنی، رحمت حق بر شیرتو ای امالبنین که چنین یلی را هدیه کردی بر حسین(ع).
آه عموی عشق و وفا تو مشتی آب را برداشتی اما آن را بر زمین ریختی و از آن روز هرکس مشتی آب برمیدارد بوی دستان تو را استشمام میکند.
عباس دریاها و اقیانوسها نمیتوانند ببینند تو در مقابل آلالههایت شرمنده شبنمهایی باشی که در چشمهایشان عمو عمو میکنند.
میدانم بابالحوائج دستهایت توان نداشتند وگرنه خارها را از پای گلهایت درمیآوردی، چشمهایت هنوز که هنوز است آرزو دارند فرش راهی شوند تا آلالههایت پابرهنه بر زمین داغ قدم نگذارند.
زانو نزن ماه بنیهاشم بگذار تا جان در رگهایت هست استوار بمانی تو مایه امید و مباهات حسینی، زانو نزن تا دشمنان هلهله زانو زدنت رابه گور ببرند، استاد ادب و عشق چه شده است آقایی که امیدت ناامید شده و درد ناامیدی را میدانی، زانو نزن اهل بیت حسین به تو مباهات میکنند، شیرمرد بیشه عشق آه از لحظهای که حسین صدای تو را شنید، چه شده است یل امالبنین، که حسین را بعد از سالها برادر خطاب میکنی صدای نعره تو در بیابان کربلا پیچیده است، هنوز بیابانهای نینوا بوی عشق میدهند “علمت را بر کدامین قله به اهتزار درآوردی که بعد از قرنها هنوز تمام کوههای عالم به این بیرق همیشه سرخ قسم میخورند”.
ابو فاضل دستانت سرشار از فضل و بخشایش است با همان دستی که با حسین فاطمه(س) بیعت کردی کرم میکنی مگر میشود با وجود دستان مبارکت از استجابت دعا ناامید بود، دستانت همان دستانی است که به روی کفر و ستم شمشیر کشیده این همان دستانی است که بر سر نیلوفران حسین چتر نوازش کشیدهای دستانت سرشار از فضل است.
“سر در قصر سلیمان نبی حک کردند پادشه همه پادشهان عباس است
گفتنِ ماه به یوسف به خدا کملطفی است تا که سر سلسله مَهرخان عباس است”
یا ابوفاضل مددی
انتهای پیام