تصورات نادرستی از زندگی که همیشه سد راه موفقیت و کامیابی افراد قرار می گیرد کم نیست ، چرا که عاقبت اندیشی و چشم پوشی از لذت های آنی یا به تعویق انداختن آن لذتها ، خود موضوعی است که همه نمی توانند آن را غیر تجربه کردن ، درک کنند. اما اگر زندگی خیلی از افراد هر جامعه ای را بررسی کنی چند موضوع که مانع رسیدن به زندگی موفق هست ، در میانشان مشترک و غیر قابل انکار است.که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
به جای موفق شدن دنبال موفق بودن هستیم
یکی از مهم ترین تصورات نادرستی از زندگی این است که افراد همیشه در حال تغییر وضعیت های کاری و شغلی هستند که به عبارتی ساده تر پریدن از این شاخه به آن شاخه و صد البته ناآشنایی با انگیزه های واقعی است.
برخی از افراد به گفتهی حافظ به خود نهیب میزنند: «بِطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد». اما برخی دیگر در سراشیبی نابودی و تباهی فرو میافتند. یا منزوی میشوند یا متوقع. شاید هم به نصیحتکنندههایی تبدیل شوند که انتظار دارند فرزندان یا بازماندگانشان بهجای آنها موفق شوند.
عدهای دیگر، باز به اشتباه خود ادامه میدهند؛ درحالیکه بهظاهر فکر میکنند مشغول جبران گذشتهاند؛ اما غافل از اینکه در بسیاری از موارد، نمیتوان ره صدساله را یکشبه رفت؛ زیرا موفقیت یک فرایند است نه یک رخداد.
بهعنوان مثالی عینی و ملموس، فرض کنید یک خانم چهلساله، تا به این سن، به ازدواج و فرزندآوری بیاعتنا بوده یا به هر دلیل، در بهدستآوردن چنین موقعیتی ناموفق بوده است؛ اما اکنون، پس از ازدواج، آیا میتواند با هدف بهدنیاآوردن فرزندان بیشتر، طی بارداریهای متعدد، متوقع باشد که بهجای نُه ماه، در عرض دو ماه وضع حمل کند؟
به حرف مردم بیش از اندازه اهمیت میدهیم
ار دیگر مصیبت های افراد که اتفاقا نقطه مرکزی تصورات نادرستی از زندگی نیز هست ، توجه به نظر مردم در مورد خودمان است که به گفته حافظ: «هرکسی بر حَسَب فکر، گمانی دارد». واقعیت آن است که نه قرار است دیگران را شبیه خود کنیم، نه لازم است خود مشابه آنها بشویم؛ اما چرا بسیاری از ما، مشتاق پیچیدن نسخه برای دیگران یا دریافت تأیید از ایشان هستیم؟
در جواب باید گفت ظاهرا تأیید دیگران، سند خدشهناپذیری برای صحیحبودن عقیده و عملکرد فعلی ماست. هرکس ما را تأیید میکند، گویی زیر برگهی عقیده و عملکرد ما را مُهر میزند. چه بسیار فرصتها و سرمایههایی که به باد فنا دادهایم یا میدهیم تا تأیید دیگران را دریافت کنیم.
تأیید دیگران به ما القا میکند که ما پذیرفتنی و خواستنی هستیم. این مسئله، ما را از تلاش و تقلا و تردید در عقاید و تصحیح عملکردمان بازمیدارد. به گفتهی david mcraney نویسندهی کتاب you are not so smart: «ذهن انسان، بیشتر بهدنبال امنیت میگردد تا واقعیت. و امنیت از تأیید دانستههای قبلی حاصل میشود.»
همچنین، نقل برتراند راسل در خصوص تصورات نادرستی از زندگی می گوید:
بسیاری از ما به مسیر اشتباه خود ادامه میدهیم؛ چون برایمان دشوار است به تاولهای کف پای خود بگوییم مسیر را اشتباه آمدهایم.
با مسئولیتگریزی ، اشتباهات خود را تکرار میکنیم
از دیگر تصورات نادرستی از زندگی تکرار اشتباهات و فرار از مسئولیتی است که در قبال خود و دیگران داریم به عبارتی دیگر اگر در میان اطرافیان خود، کسی را یافتیم که بیچک و چانه، به اشتباه های خود اقرار کرده و برای جبران آنها تلاش میکند، شایسته است که قدر او بدانیم. اگر گفته شود: «اقرار به اشتباه، از اشتباهنکردن دشوارتر است.» بهسادگی نمیتوان صحت این حکم را زیر سؤال برد؛ زیرا پذیرفتن اشتباه، لااقل در ظاهر، ما را در موضع ضعف و سلطهپذیری قرار میدهد؛ همچنین مسئولیت جبران اشتباه و پرهیز از تکرار آن را بر دوش ما میگذارد. ما با توسل به مکانیسمهای دفاعی، آگاهانه یا ناآگاهانه میکوشیم از پیشامد چنین وضعی دوری کنیم. اما به فرض جستن از بند مسئولیت پذیری، آیا حذف مسئله، موجب حل و فصل آن میشود؟
کسی که از پذیرفتن مسئولیت امتناع میکند، برای آسودگی و عافیتخواهی خود یک قدم مثبت برداشته است؛ اما عاقبت، بهای این امنیتطلبی و تنپروری را به هر طریق ممکن خواهد پرداخت. از مهمترین نشانههای ابتلا به چنین عارضهای، گَزیدهشدن متعدد از یک سوراخ است. در این حال، گویی مسائل حلنشدهمان مثل یک لشکر نادیدنی، ما را محاصره کرده اند، و ما نیز برای خروج از این وضع، مدام با چشمان بسته به در و دیوار میزنیم. بیتردید نتیجهی اسارت در این چرخهی رفتاری، سرگردانی، واماندگی و فرسودگی است.
آنگاه، در ادامهی این وضع، به بازیکردن نقش قربانی روی میآوریم. همواره خود را بازنده و مظلوم جلوه میدهیم تا با ایجاد احساس گناه در دیگران، حل مسئله را به آنها واگذار کنیم.
این یک مکانیسم دفاعی و یک ابزار کنترل است. در این صورت، وقتی چنین چکشی بهدست میگیریم، خواسته یا ناخواسته همه را بهشکل میخ میبینیم؛ طوری که در گردهماییها و دورهمیها قصهای تکراری برای تعریف داریم. گله میکنیم که این روزها همه میخ شدهاند!
به سرمایه های دیگران دل خوش کرده ایم
یکی از مهمترین دلایل تصورات نادرستی از زندگی در افراد تلاش کم و اهمال کاری در امر تجربه اندوزی و عاقبت اندیشی و مهمتر از همه دل خوش کردن به چیزهایی است که مالکیت شان نه در دست ما که در اختیار دیگری است؛ مثل کسی که با تکیه بر ثروت والدین خود، از تندادن به مهارتآموزی و تلاش برای کسب استقلال رأی و عمل، سر باز میزند.
کافی است چنین کسی یک لحظه به این فکر کند که در مواقعی خاص، والدین او نتوانند یا نخواهند از او پشتیبانی کنند. واقعا چهچیزی میتواند در این وضعیت بحرانی، او را استوار نگه دارد؟
بهعنوان مثالی دیگر، فردی با تکیه به اینکه یکی از بستگان یا آشنایان دفتر خدمات ساختمانی دارد، رشتهی مهندسی عمران را انتخاب میکند. حال اگر به هر دلیل، شخص مدنظر نتواند یا نخواهد از این مهندس عمران آینده، در دفتر ساختمانی خود استفاده کند، تکلیف چیست؟
گذشته از این، باید بدانیم کمتر کسی را خواهیم یافت که بیعوض، سرمایهی خود را در اختیار ما قرار دهد. حتی گاهی اوقات، والدینمان رفاه مطلوب و رشکبرانگیزی برایمان فراهم میکنند، اما مشروط به اینکه مثلا با کسی ازدواج کنیم که خودشان مدنظر دارند، یا شغل و رشتهای را بپذیریم که خودشان پیشنهاد میکنند.
در این وضع، برخی از ما، حاضر نیستیم چنین انتخابهایی را به والدین خود یا به هر فرد دیگر واگذار کنیم. اگر جزو این دسته از افراد باشیم، در صورت امکان، برای پرهیز از تجربهی گرفتاری در چنین تنگناهایی، باید از همین الان دستبهکار شویم. هیچکس نمیداند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. در این میان کسی میتواند با رخدادهای پیشبینیناپذیر احتمالی آینده، مؤثرتر مقابله کند که در ارزیابی فرصتها و گزینش آنها دقت نظر بیشتری به خرج داده باشد.
فکر میکنیم همواره فرصت کافی برای آزمونوخطا داریم
بهجرات میتوان گفت قسمت عمدهای از تصمیمها و انتخابهای ما، پیش از این، موضوع انتخاب دیگران نیز بوده است؛ بهعنوان مثال، ما اولین کسی نیستیم که قصد مهاجرت داریم یا اولین کسی نیستیم که میخواهیم شریک زندگیمان را انتخاب کنیم یا بخواهیم از او جدا شویم.
هیچکدام از انتخابهای ما مستقل نیست؛ بهبیان دیگر، هر انتخاب ما، خواهناخواه بر انتخابهای بعدیمان تأثیر میگذارد. بر همین اساس، میتوان عمل تصمیم گیری را به یک زنجیر و هر انتخاب را به حلقهای از این زنجیر تشبیه کرد؛ با این اوصاف، هرچه آگاهی ما بیشتر باشد، میتوانیم از خطرات و تبعات نامطلوب انتخابهای نادرست، جلوگیری کنیم.
واضح است که برای موفقیت در امر تصمیمگیری، باید تصورات نادرستی از زندگی را کنار گذاشته و توجه به تجربیات مفید دیگران و استقبال از آن تجربهها، بسیار راهگشا دانست؛ زیرا شریک شدن در آموخته های افراد دیگر، به ما کمک میکند تا آسان تر و با سرعت بیشتری به سوی حل مسائل و تحقق اهدافمان حرکت کنیم. با وجود این، ذهنیت بسیاری از ما مثل سنگ، شکلناپذیر و نامنعطف است؛ طوری که حتی اگر تجربههای زندگی به میخ هایی آهنین تبدیل شوند، به ذهنیت سنگیمان نفوذ پیدا نمیکنند.
برای مثال، هر سال مرگ و میر افراد زیادی در سراسر کشور را به علت گازگرفتگی شاهد هستیم؛ اما معمولا این گونه مسائل، زمانی در کانون توجه ما قرار میگیرند که در برابر این اشتباه با از دست دادن نزدیکان بهایی گزاف پرداخت می کنیم که البته تا مدت زمانی طولانی، حتی شاید تا پایان زندگی، با وجود تلاش شدید، از بند پیامدهای منفی آن نتوانیم خلاص شویم.
و در پایان نیز باید گفت که ما همواره نباید تصورات نادرستی از زندگی را در ذهن خود بپرورانیم که البته لازم است در الگو برداری از رفتار افراد صاحب تجربه، براساس ضابطه ها و معیارهای قابل قبول و متناسب با نیازمان عمل کنیم؛ زیرا هرکدام از ما علایق، توانمندیها، مصلحتها و اولویت های منحصربهفرد خودمان را داریم؛ در نتیجه، شراکت در آموخته ها و اندوخته های کسی که با عینک خاص خودش به مسائل ما نگاه میکند، مستعد زیان و پشیمانی است.
منبع businessinsider