میهن پست – فرهاد اصلانی در سال ۱۳۴۵ در شهر بیجار در استان کردستان متولد و در سال ۱۳۷۰ در دوره دو ساله کارگردانی و بازیگری در زمینه تئاتر از فرهنگسرای نیاوران فارغالتحصیل شد.
بازی در تئاتر را در سال ۱۳۵۷ همزمان با تحصیل و همچنین بازی در نمایشهای رادیویی را از سال ۱۳۷۱ آغاز نمود.
اولین بار در مجموعه تلویزیونی همسایهها (۱۳۷۲) ایفای نقش کرد و سپس حضور در جلوی دوربین را در سال ۱۳۷۳ با فیلم روسری آبی کاری از رخشان بنیاعتماد تجربه کرد.
دولت قبل مدام از عدالت و مهرورزی حرف میزد ولی حالا فسادهای اقتصادی و سوءمدیریتش هویدا شده است. به نظر من سینما آنقدر مستقل است که نمیشود آن را فقط در خدمت تفکر خاصی قرار داد. جمعیتی هستندکه به جریانی خاص وصل بوده و علاقهمندند که حتی هنرمندان را به دو دسته خودی و غیر خودی تقسیم کنند. متاسفانه بنا به آن چیزی که اسمش را «مصلحت» گذاشته ایم درباره مشکلات جامعه کمتر صحبت میشود.
فرهاد اصلانی،بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون است. این توضیح یک خطی برای وی شاید ناقصترین توضیح برای درک فراز و فرود هنری این بازیگر باشد.او بدون تردید بازیگر توانمند سینمای ایران است که فیلمهای «خرس»و «خصوصی» برای وی سیمرغ بلورین را به ارمغان آورده اند.اما اصلانی فراتر از بازیگر ستاره سینمای ایران بودن،هنرمند باهوش و دقیقی است که رویدادهای جهان پیرامونش را با دقت رصدمیکند.بازیگر نقشهایی چون«ابن زیاد»در سریال مختارنامه که گوی سبقت را در این سریال از بازیگران مقابلش ربود، چندی پیش مهمان روزنامه قانون بود تا این بار نه درباره بازیهایش در سینما و تلویزیون که درباره ماهیتی به نام سینما با وی حرف بزنیم. وی که اولین بار در نقش یزید در سریال امام علی(ع) ظاهر شد و نظرها را به سوی خود جلب کرد، با بازی کوتاهش در فیلم «روسری آبی» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد راهی سینما شد.اصلانی در کارنامه کاری خود حضور در آثار سینمایی و تلویزیونی بسیاری را دارد و مهارتش در ایفای نقشهایی که به او سپرده میشود،نامش را در ردیف بازیگران نامور و تراز یک سینما و تلویزیون قرار داده است.گفت و گوی ما با او پیرامون فیلم «قصهها» و حال و روز امروز سینمای ایران است که در ادامه می خوانید.
اولین تجربه شما در سینما فیلم
«روسری آبی» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد بود.فیلمیکه در آن همبازی عزت ا… انتظامی و فاطمه معتمدآریا بودید و حالا در گذری دودههای از آن داستانش را در فیلم «قصهها»ی خانم بنی اعتماد ادامه داده اید.چگونه بعد از این همه سال آن نقش را در قالبی جدید بازسازی کردید؟
همان طور که گفتید«روسری آبی» اولین تجربه من در سینما بود و به همین خاطر همه چیزش را با جزییات به خاطر دارم.من فکر میکنم تجربیات اول در هر موضوعی در ذهن آدمها میماند.این اتفاق برای من هم در آن فیلم افتاد و همه هیجانی که نسبت به سینما داشتم را با این کار تجربه کردم.به اعتقاد من «روسری آبی» از هر نظر فیلم کاملی بود و نگاه خانم بنیاعتماد به عنوان کارگردان اثر هم نگاهی بی طرفانه بود.فیلم قصه آدمهایی بود که درگیر مشکلات اقتصادی بودند و خانم معتمدآریا نقش بانویی را ایفا میکند که به خاطر این مشکلات تن به ازدواج با مردی میدهد که همسن و سال پدرش است.در عین حال آنسوی ماجرا هم با مردی مواجه بودیم با بازی آقای انتظامی که در جایگاه خودش عاشق شده ونقش او هم خیلی منصفانه نوشته شده بود و نگاه کارگردان بی طرفانه بود و برای من هم یادگاری خیلی خوب و لذت بخشی بود.
این همکاری بنده با خانم بنی اعتماد ادامه پیدا کرد و من گاهی مخاطب کارهای ایشان بودم مثل فیلم «بانوی اردیبهشت» که فوق العاده دوستش دارم و فیلمیدر خدمت جامعه بود.حتی فیلم «خون بازی» که در زمینه معضلات اعتیاد تحلیل جامعی داشت و خوب به مسائل آن پرداخته بود.من سریع ازکارهای ایشان میگذرم اما ایشان فیلمیساخت به نام «حیران» که درمورد مهاجران افغانی بوده و حق وحقوقی که از آنها در زمان مهاجرت شان تضییع میشد. فیلم خوبی بود و جزو کارهای آخر مرحوم شکیبایی بود که من هم افتخار همبازی بودن با ایشان را در آن فیلم داشتم و در نهایت که رسیدیم به فیلم «قصهها».
تصویری که از شما در فصل «یک نامه» این فیلم میبینیم به شدت یادآور شخصیت شما در فیلم روسری آبی است.یعنی حتی نحوه سیگار کشیدن و شکل و نوع بازی فرهاد اصلانی ما را به فضای آن فیلم نزدیک میکند.آیا نزدیکی این اتفاق صرفا به واسطه گوشزدهای خانم بنیاعتماد بود؟
من فکر میکنم برای فیلم «قصهها» آنچه لازم بود درست انجام شود بازسازی همان فضای کارگری بود. ضمن اینکه خود سناریوهم اثر جاندار و تکمیلی بود. درک متقابلی که بین من ،خانم بنی اعتماد و همین طور خانم معتمدآریا وجود داشت کار را برای ما سهل میکرد و به همین خاطر خیلی زود به نتیجه میرسیدیم.خدا را شکر میکنم که این فیلم یکی از بهترین تجربیات هنری ام شده است.
من شنیدم که جلسات تمرین و دورخوانی بازیگران خیلی بیشتر از جلسات فیلمبرداری بود؟
درباره فصل مربوط به من و خانم معتمدآریا که زیاد اینطور نبود و فقط قصه ای که مربوط به پیگیری مطالبات کارگران بود را خیلی تکرار و تمرین کردیم.
فیلم«قصهها» روایت تلخ و گزنده ای دارد.ما هنوز میبینیم که آن کارگرها با مشکلات شان دست و پنجه نرم میکنند و همه شخصیتهایی که توی این فیلم جمع شده اند قصههایشان تمامیندارد.یعنی آن روال دویدن و به مقصد نرسیدن ادامه دارد.احساس نمیکنید در نگاه کارگردان فیلم،نوعی ناامیدی اجتماعی وجود دارد؟
خیر،من فکر میکنم که خاصیت زندگی همین است. یعنی اگر برخیها به صورت جهشی رشد میکنند ممکن است کمیسوال برانگیز باشد وگرنه سطح طبقه کارگر کماکان بحرانهای خاص خودش را دارد. ما هنوز در جامعه، کارگران بیکار زیادی داریم که مشکلات عدیده اقتصادی دارند و این مشکلات به واسطه تحریمهای بین المللی و سوءتدبیرهای داخلی و از بین رفتن تولید و حجم بی رویه واردات همچنان پایدار است.
اتفاقا من با چند تن از نمایندگان مجلس درباره فشارهایی که بر فیلم «قصهها» از سوی مجلس وارد میشود مصاحبه کردم.جالب اینکه چند تن از مخالفان فیلم هنوز آن را ندیدهاند و به حرف یکی از نمایندگان که فیلم را دیده استناد میکنند.فکر میکنید این نوع نگاه از کجا نشأت میگیرد؟
ببینید من مخالف این نوع نگاهها هستم.چیزی که مشخص است این مسئله است که برخی از آنها با خود خانم بنی اعتماد مسئله داشتند نه با خود فیلم. به نظرم جمعیتی که به جریانی خاص وصل هستند و علاقهمندند که حتی هنرمندان را به دو دسته خودی و غیر خودی تقسیم کنند.آنها به راحتی عده ای را اپوزیسیون مینامند و بقیه را هم در خدمت خودشان میخواهند.من با شناختی که از خانم بنی اعتماد دارم میدانم که ایشان همیشه سعی کرده به مردمش متعهد بماند و از این نظر عاشق وطنش است و آنها نمیتوانند او را در یکی از این دو قطب قرار دهند.نباید توقع داشته باشند که ایشان فیلمساز دولتی و سفارشی ساز باشد یا اینکه او را در قالب اپوزیسیون حکومت ببینند.
فیلم «قصهها» هم در راستای دیگر آثار خانم بنیاعتماد است چرا که یک هنرمند متاثر از شرایط جامعه اش است و «قصهها» هم از این منظر جامعه را به تصویر میکشد.اتفاقا فیلم تاریخ هم دارد و به سالهای اخیر اشاره میکند که طی آن طبقه متوسط بسیار ضعیف شد و ما به دو طبقه فرودست و فرادست بدل شدیم.این فیلم یک عکس از بازتاب شرایط اجتماعی امروز کشور ما است.یعنی در واقع نگاه اجتماعی کارگردان به رویدادهای چند سال گذشته است.همان طور که میدانید دولت قبل مدام از عدالت و مهرورزی حرف میزد ولی حالا فسادهای اقتصادی و سوءمدیریتش هویدا شده است.من فکر میکنم هنرمندی مثل خانم بنی اعتماد در این شرایط خودش را موظف میداند عکسالعملی به این اتفاقات نشان بدهد اما با ابزار سینما که به آن مسلط است.
به عنوان یک تماشاچی بعد از آنکه فیلم را دیدید کدام ویژگی «قصهها» جذب تان کرد؟
اول بگذارید بگویم ما ابتدا درباره ساختار و کلیت این فیلم کمینگرانی داشتیم. چون این پرسوناژها از سالهای دور و فیلمهای مختلف برجای مانده بودند و ما به فیلمهای دیگری استناد میکردیم که خودشان دارای هویتی مستقل بودند.خوشبختانه در بازخوردی که از تماشاچیان گرفتم دیدم آنها هم خوب با فیلم ارتباط برقرار کرده اند و آن را پسندیدند.ضمن اینکه اصلی ترین بخش احساسی است که من از دیدن این فیلم گرفتم .انصافا فیلم را دوست و به آن اعتقاد داشتم که خدا را شکر از تماشاچی هم نمره قابل قبولی گرفته است.همچنین محافل بین المللی هم فیلم را پسندیدند که همه اینها مایه مباهات است.
بعد از اینکه فیلم را دیدید چقدر وضعیت امروز آن آدمها ذهن تان را درگیر کرده یا نگاهتان را به سمت مشکلات جامعه امروز ایران برده است؟
این فیلم لحن صادقانه ای دارد یعنی تخیلی نیست.کافی است شما کمیاز پایتخت فاصله بگیرید و به حاشیهها و مناطق محروم کشور سر بزنید و این مشکلات را از نزدیک تماشا کنید.متاسفانه بنا به آن چیزی که اسمش را «مصلحت» گذاشته ایم درباره مشکلات جامعه کمتر صحبت میشود.اما مگربه طور مثال اعتیاد وجود ندارد؟مگر فساد اداری وجود ندارد؟ مگر مطالبات عقب افتاده کارگران وجود ندارد که به آنها کمتر پرداخته میشود؟به نظر من خانم بنی اعتماد در این فیلم هیچ موضعگیریای نکرده و تنها داستان این مردمان را روایت میکند.به همین خاطر بیننده میتواند با پرسوناژها ارتباط مستقیم خوبی بگیرد و مشکلات آنها را لمس کند.
اینکه در سکانسی از فیلم میبینیم مستندسازی که حبیب رضایی نقشش را بازی میکند میگوید هیچ فیلمیبرای همیشه در کمد نمیماند،آیا نشان از زنده بودن امیدهای یک کارگردان بعد از ارائه آن همه تلخی و سیاهی دارد؟
من هم فکر میکنم این حرف درستی است و هر اثر هنری ممکن است بنا به شرایطی مهجوربماند اما در نهایت در زمان مساعدش دیده میشود.به ویژه امروزه در فضای آزاد رسانه ای که هر اتفاقی در هر نقطه از جهان به سرعت پخش میشود دیگر نمیتوان فیلمیرا برای همیشه در کمد نگه داشت.به همین خاطر خانم بنیاعتماد در جای درستی از فیلم این نکته را یادآوری میکند.هرچند به اعتقاد من امید همواره در فیلم وجود دارد.
نسل شما نسلی ایده آل گرا بود که در سالهای پس از انقلاب میخواست سینمای متفاوت و ایده آل خودش را ترسیم کند.آیا امروز و پس از این همه سال تجربه بازیگری به ایده آلهایتان رسیده اید؟
شک نکنید اگر این پرسش را از هر اهل هنری در هر نقطه از جهان بپرسید حتما ناراضی است و کارهای انجام نشده بسیاری دارد.ما هم طبیعتا افق دیدمان به سمت ایده آلها نزدیک است هرچند فاصله زیادی با آنها داریم.به دلیل اینکه هنوز درمورد مفهوم سینما در مملکت ما توافق جمعی وجود ندارد.به نظر من سینما آنقدر مستقل است که نمیشود آن را فقط در خدمت تفکر خاصی قرار داد.گاهی ممکن است فیلمیتبدیل به یک بیانیه سیاسی شود و گاه هم به یک اثر صرف تبلیغاتی بدل شود که کسی منکر اینها نمیشود.در مملکت ما شرایط بسیار پیچیده است چون آدمهای بسیاری خودشان را متولی سینما میدانند و اگر فکر کنیم تنها متولی سینما وزارت ارشاد است باید بگویم اینطور نیست و همیشه دخالتهایی از سوی افراد و سازمانهای مختلف در کار آن وجود داشته است.به طور کلی آن ایده آلی که ما منظورمان بوده زمانی محقق میشود که نهادهای حاکمیتی با هم تعامل داشته باشند و اجازه بدهند سینما استقلال خودش را داشته باشد.نمیشود هنرمند را مجبور کرد فقط حرف و دیدگاه خاصی را بیان کند.ما در تمام سالهای پس از انقلاب دورههای مختلفی را از سر گذرانده ایم اما نهایتش این میشود که مثل امروز با ریزش مخاطب مواجهیم.الان در ۲۰۰ شهر سالن سینمایی وجود ندارد و ۱۲۰ سینما در اختیار نهادی خاص است که اگر با فیلمی موافق نباشد اکرانش نمی کند.
اما مخالفانی هم هستند که میگویند سینماگران ما توانایی جذب مخاطب را ندارند.
نه،این نگاه را قبول ندارم.تصدیگری دولت و سانسور، سینمای ایران را فلج کرده است.
شما این مشکلات سینمای کشور در جذب مخاطب را در مسائلی چون ممیزی میدانید یا ضعف بخش خصوصی؟
اتفاقا بخش خصوصی به معنای واقعی کلمه در ایران وجود ندارد.ما یک سینمای دولتی داریم و بدون تعارف بسیاری از کسانی که از دولت پول نمیگیرند هم به نوعی تحت تاثیر فرامین دولتی هستند.سینمای کمدی ما تقریبا نابود شده و جای سینمای اکشن هم واقعا خالی است.سینمای تاریخی ما کجاست؟ حتی سینمای ما با ادبیات ارتباط درستی ندارد.البته هنرمند تا نتواند استقلال خودش را داشته باشد نمیتواند کار کند.
یکی از شعارهای وزارت ارشاد در دولت یازدهم همین نزدیکی سینما و بخش خصوصی بود.امروز فکر میکنید دولت روحانی در تحقق این شعار چقدر موفق بود؟
من تمام دولتها را در تداوم همدیگر میبینم و معتقدم این اتفاقی که شعارش داده شده هنوز نیفتاده است.سینمای ما کماکان دولتی است و هنوز اکثر سینماگران به پولهای دولتی وابسته اند تا بتوانند فیلم بسازند.به نظرم این رویه ای که ما پیش گرفته ایم تکرار همان شرایط قبلی است و تغییری ایجاد نشده است.
همین چندی پیش جشنواره بینالمللی فجر برای اولین بار به صورت مستقل برگزار شد.این فرآیند جدا کردن بخش ملی و بینالمللی را موفق ارزیابی میکنید؟
خیر اصلا؛انگار همه اش یک جوری شوخی بود.کمتر کسی از این جداسازی و مستقل کردن فیلمهای بخش بین الملل راضی بود و حتی خودتان هم دیدید که مطبوعات هم پوشش مناسبی از این جشنواره ارائه ندادند.
ظاهرا نگاه مسئولان این بود که با جدا شدن بخش بین الملل هم فیلمهای ایرانی در جشنواره فجر بهتر دیده میشوند و هم بخش بین الملل وجهه بیشتری پیدا میکند.هرچند شاید نوعی آزمون و خطا ست.
به نظر من سینمایی که میخواهد به سمت بین المللی شدن برود باید ساز و کار ویژه خودش را داشته باشد.این کار به نوعی بی ارزش کردن تولیدات داخلی بود.ما سالها جشنواره ای داشتیم که حاصل کار سینماگران داخلی بود و در کنارش برخی آثار کشورهای دیگر را هم پخش میکردیم و با این وضعیت مشکلی نداشتیم.من یک سال به جشنواره کن رفتم و از نزدیک به شیوه برگزاری اش دقت کردم.از این نظر جشنواره ای که امسال در کشور ما به اسم بینالمللی برگزار شد در قیاس با آنها فقط یک شوخی بود و بس.ضمن اینکه مسئولان ما هنوز در انتخاب فیلمهای خارجی با سانسورهای زیادی مواجهند و نمیتوانند بسیاری از آثار خوب سینمای جهان را به این جشنواره دعوت کنند.
به عنوان پرسش پایانی،فکر میکنید چرا سینمای امروز ما به یک سینمای بی قهرمان بدل شده و نمیتواند همچون گذشته مخاطب جذب کند؟
من هم با شما موافقم.ما در کنار دیگر ذائقههای سینمایی به این نوع سینما هم نیاز داریم و همین نبود آن شاید باعث شده بخشی از مخاطب مان را از دست بدهیم.اگر به طور مشخص بخواهم بگویم چرا این اتفاق افتاده فکر کنم باید وارد یک بحث مفصل و پیچیده بشویم.اما یک علتش این است که شاید سینماگران ما در ساخت شمایل یک قهرمان خیلی موفق نبودند.یک علتش هم این است که قهرمانهایی که در فیلمها ساخته شدند و به مردم معرفی شدند کمتر از جنس مردم بودند.به طور مثال در یک دوره ای مثل جنگ تحمیلی که مصائب بسیاری را بر مردم کشورمان تحمیل کرد ما فقط به ارائه یک تصویر خاص از جنگ اکتفا کردیم که به مرور برای مردم هم تکراری شد.در حالی که میتوان به همه ابعاد خوب و بد جنگ هشت ساله نگاه کرد و درباره اش فیلم ساخت و مشکلاتش را بررسی کرد.این شد که مردم خیلی از این قهرمانها را پس زدند و با آنها ارتباط حسی خوبی برقرار نکردند. چون فکر میکردند قهرمانها از جنس خودشان نیستند.همین شد که فیلمسازها هم دیگر تمایل چندانی به ساخت چنین فیلمهایی ندارند و دولتها هم کمتر از گذشته از آن استقبال میکنند.
منبع : برترین ها