سلامت نیوز: چرا باوجود این همه تبلیغات رسانهای، آموزشهای مستقیم و غیر مستقیم، سختگیری در اجرای قانون و هزاران راهکار دیگر در زمینه اصلاح فرهنگ ترافیک، مسأله مرگ و میر ناشی از تصادف تبدیل به «گفتمان جامعه ایرانی» نمیشود؟
جرج زیمل، جامعه شناس مشهور آلمانی در مقاله اثرگذار خود با عنوان « کلانشهر و حیات ذهنی» از اصطلاح نگرش بلازه (blase Outlook) استفاده کرد که بعدها جایگاه مهمی در مطالعات اجتماعی و شهری یافت. نگرش بلازه بیانگر یکی از ویژگیهای انسان شهرنشین است و به وضعیتی از بیتفاوتی و دلزدگی اشاره دارد. به اعتقاد زیمل، انسان امروز در کلانشهرها در مقابل محرکهای عصبی فراوانی قرار میگیرد. این محرکها آنقدر افزایش مییابند که او به مرور حساسیت خود را نسبت به آنها از دست میدهد. لذا فرد به وضعیتی میرسد که دیگر قادر نیست بین محرکهای مختلف تفاوتی قائل شود و اساساً نسبت به محرکها نوعی دلزدگی در او شکل میگیرد. در بیان مثالی از این وضعیت، معمولاً برای دانشجویانم میگویم که چگونه ما از خوشمزه بودن غذای شام حرف میزنیم؛ در حالی که صحنههایی از اجساد حملات انتحاری در عراق یا افغانستان را در تلویزیون تماشا میکنیم! لذا از نظر زیمل محرکها باید آنقدر حساسیت زا باشند تا بتوانند توجه انسان شهرنشین – دلزده از محرکها – را به خود جلب کنند.
طبق اخبار رسانهها، در سال 1392 به طور میانگین در هر روز 50 نفر بر اثر تصادفات رانندگی جان خود را از دست دادهاند. شاید بررسی این نوع اخبار دیگر برای هر ایرانی کسالت آور به نظر آید؛ اینکه مثلاً ایران از نظر آمار مرگ و میرهای ناشی از تصادفات رانندگی جزو کشورهای نخست جهان است. به تعبیری در زمینه چنین اخباری گویا نوعی دلزدگی و نگرش بلازه در ایرانیان شکل گرفته است. ولی آیا براستی نمیتوان از وضعیت دلزدگی رهایی یافت و آیا ایجاد حساسیت اجتماعی به مرگ روزانه 50 نفر بر اثر تصادف اساساً غیر ممکن شده است؟ مدتی قبل رئوس فعالیتهای انجام شده در سال 92 و نیز برنامههای سال 93 یکی از سازمانهای مسئول اصلاح فرهنگ ترافیک در شهر تهران را بررسی میکردم. این فعالیتها بسیار چشمگیر و قابل ستایش بود. ولی با نگاه به آنها، پرسش این یادداشت به ذهن خطور میکرد:
چرا باوجود این همه تبلیغات رسانهای، آموزشهای مستقیم و غیر مستقیم، سختگیری در اجرای قانون و هزاران راهکار دیگر در زمینه اصلاح فرهنگ ترافیک، مسأله مرگ و میر ناشی از تصادف تبدیل به «گفتمان جامعه ایرانی» نمیشود؟ چرا طی-تقریباً- کمتر از 5 سال گفتمان محیط زیست، کمتر از 2 سال گفتمان سلامتی با محوریت سرطان، و کمتر از 1 سال گفتمان بخشش(قاتل) شکل میگیرد ولی صرف بودجههای چشمگیر در عرصه اصلاح فرهنگ ترافیک نمیتواند گفتمان نجات از مرگ در عرصه ترافیک را رقم زند؟ چرا سازمانهای متولی توانستهاند در عرصه محیط زیست گفتمانسازی کنند و حساسیت اجتماعی نسبت به مرگ یوزپلنگ ایرانی را ایجاد و تقویت کنند و برای نجات آن دهها انجمن داوطلبانه شکل گیرد ولی نسبت به مرگ روزانه 50 انسان بر اثر تصادف چنین حساسیتی به وجود نمیآید؟
بررسی تجربه شکلگیری گفتمان در سایر عرصهها نشان میدهد که سازمانهای مردمنهاد (سمن) نقشی اساسی در شکلگیری و گسترش گفتمانهای مذکور داشتهاند. نکته جالب آنکه یکی از فعالیتهای سازمان متولی اصلاح فرهنگ ترافیک در سال 92 که در سطور قبل به آن اشاره کردم تقویت ارتباط با سمنها در زمینه اصلاح فرهنگ ترافیک بود. از مدیر مربوطه سؤال کردم که در این خصوص چه اقداماتی صورت گرفته است و پاسخ آن بود که «هیچ».
یکی از راهکارهای مهمی که به اتفاق متخصصان عرصههای مختلف، در فصل « اصلاح فرهنگ ترافیک» گزارش طرح جامع حمل و نقل و ترافیک شهر تهران مطرح کردیم حمایت مادی و معنوی از شکلگیری سمنهای عرصه ترافیک بود تا بدین وسیله زمینه شکلگیری «گفتمان نجات از مرگ» در عرصه ترافیک فراهم شود. همچنین مطرح کرده بودیم که « بنیاد تصادف ایران» شکل گیرد و در آن خانوادههای قربانیان تصادفات، شناسایی و برای اصلاح فرهنگ ترافیک سازماندهی و بسیج شوند. پیشنهادهایی که ظاهراً جدی گرفته نشدند.
منبع:روزنامه ایران